آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

بهشت خونه ما

برای آوشم نور چشمم

نور دیده و جانم همنفس روزگارم امروز دقیقا 3 سال از شروع سفر من و تو می گذرد بعضی وقتها نگرانم که مادر کاملی برایت نباشم  اما بدان که نهایت تلاشم را در این راه دارم امروز به یمن اتفاق فرخنده ای که افتاد داشتم مطالب گذشته را مرور می کردم و آرزوهای دور و درازم برای تو گل نوبهار من این روزها پر از شنیدنم برای تو برای کلمات کودکانه ات با ادبیات و لهجه نصف و نیمه ات دائم می پرسی این چیه بعضی وقتها هم متوجه شیطنت هایت در پرسش های متوالی می شوم که منتظر عکس العمل من هستی و یا شاید چیز دیگری امیدوارم که همسفر خوبی برایت باشم و هرگاه که بخواهی همسفران دیگری نیز انتخاب کنی همسفرانی نیکو برگزینی... ارزو می کنم آرزوهایت پر از...
7 مرداد 1394

خبری پر از شادی

امروز 7 مرداد ماه روزیسالروز روزی بود که برای اولین بار حس مادری را فهمیدم لحظه ای که همیشه در آرشیو ذهنم باقی خواهد بود پر از شادی بودم  امروز متوجه شدم که گرانبهاترین  جواهر زندگیم را باید به انتظار بشینم و غرق شوق شدم و امروز دوباره برای من آن خاطرات تداعی شد خدا یا شکرت خدا یا شکرت خدایا خودت محافظ و پشتیبان مسافر کوچو لوی ما تو سفر 9 ماهه ای که در پیش داره باش ما از همین لحظه انتظارش را می کشیم و چقد این انتظار شیرین و سخته خدایا سجده شکر به خاطر هدیه اسمانیت به جا می آرم الان که این مطلب را می نویسم پر از شادی و شعفم
7 مرداد 1394

خواب

آوش صبحها دیر از خواب بیدار می شه حدود ساعت 10 و نیم تا 11 و ظهر ها هم یک ساعتی به خاطر اینکه مامان خسته است و بتونه استراحت کنه مجبوره بخوابه البته اگه نخوابه بداخلاق می شه اما امان از شب که تا هر ساعتی که مامان بابا بیدارن اونم می خواد بیدار باشه و کلی ماجرا داریم واسه خوابیدن مرحله یک  کلی تو رختخواب باید از سر و کول ما بالا بره بپر بپر کنه و تموم عروسک ها که شامل آنا ، جیجی ، هاپو می شه فعلا و هر روز هم به تعدادشون اضافه می شه بیان تو رختخواب کنار آوش بعضی وقتا تفنگ و ماشین و این جور چیزا هم پیدا می شه . مرحله دو بعد خاموش کردن چراغ اتاق به وسیله آوش مرحله 3 آب خواستن که اگه دقیقا همین الان هم آب خواسته باشه باز هم باید آب ...
7 تير 1394

طرح جایگزینی مامان

چند روز پیش پسر خاله ابتا از خونه مامان لیلا دویید رفت در مغازه که نوم نوم بخره منم رفتم باهاش اما مامان انم (اعظم) اجازه نداد من هم از اون بسته های شانسی بردارم گفت بستنی بخر من بستنی نمی خواستم خیلی از دستش دلخور شدم این گذشت تا دو شب پیش رفتیم خونه بی بی ( مامان مامان لیلا) وقتی داشتیم برمی گشتیم من خیلی ناراحت بودم که دارم میام خونه دلم غصه داشت به مامان گفتم من پیر خاله لیلیته(صدیقه) من پیر مامان انم (اعظم) نه مامان گفت واسه چی عزیزم تو پسر منی منم بهش گفتم خاله لیلیته اجازه ابتا مغازه مامان انم اجازه نه اینم از طرح جایگزینی مامان با خاله اما مامانم را خیلی دوست دارما ...
7 تير 1394

از پمپرز گرفتن 2

الان بیش تر از دو هفته است که آوش داره تمرین می کنه که به جای پمپرز از دستشویی استفاده کنه خونه مامان لیلا خیلی خوبه بابایی می گه چون اونجا آزادی داره و خودش می ره جیش می کنه اما خونه مامان بابا به قول خودش خیلی لجبازی می کنه و هربار که بخواد بره دستشویی کلی الم شنگه داریم یاباید بابایی بگه من الان دمپاییات را می پوشم و بدوبدو بره دستشویی یا اینکه بعضی وقتا به قول جایزه خلاصه به سختی می ره و تا آخرین لحظه اذیت می کنه دیروز هم یکی از همین روزها بود من که خسته و با سرماخوردگی ساعت 6 بعداز ظهر برگشتم خونه آوشی هم که تازه از خواب بیدار شده بود حسابی شنگول بود اول با کلی چک و چونه رفتیم خانه بازی با اینکه خانه بازی را دوست داره و لذت می بره ام...
24 خرداد 1394

از پمپرز گرفتن

من الان نزدیک به دو سال و سه ماهه هستم و کم کم دارم مرحله سخت از پوشک گرفتن را تمرین می کنم الان تقریبا ده روزی هست که به غیر از موارد خاص که بخوایم بیرون بریم پمپرز استفاده نمی کنم تا الان چن بار هم خودم را خیس کردم اما مامان مرتب از من سوال می کنه جیش نداری بعضی وقتا ندارم گاهی وقتا هم تنبلیم می شه برم جیش کنم اما وقتی که خواب هستم جیش نمی کنم غیر از یه بار که مامان سرکار بود بابا هم خوابیده بود و من جیش کردم شاید هم خواب بودم و جیش بزرگ کردم. مامان صبح زود که می خواد بره سر کار من را می بره دستشویی اما من اینقد خوابم میاد که جیش نمی کنم و میام دوباره ی خوابم نمی دونم این از پمپرز گرتن چقد طول می کشه اما امیدوارم زودتر بتونم برم دستشویی...
17 خرداد 1394

چوغولی کردن

دیروز من رفته بودم خونه مامان لیلا ، خونه مامان لیلا پراز گله و مامن گلهاشو خیلی دوست داره منم بعضی وقتا دوست دارم برم و بهش کمک بدم و از گلهاش مراقبت کنم اما یه وقتایی هم شیطنت میاد سراغم و برگهاشون را می چینیم و فرار می کنم بعضی گلها تیغ دارن مثل کاکتوسها و تیغهاشون می ره تو دستم من اونا را شناسایی کردم و دیگه بهشون دست نمی زنم اما گلهایی که تیغ ندارند را اذیت می کنم . دیروز هم اینکار را انجام دادم مامانم بهم گفته که گلها دردشون می گیره اما شیطنتها نمی ذارند که به این چیزا فکرکنم از قضا دیروز رفته بودم سراغ گلدونهای عزیز دردونه مامان لیلا اونم عصبانی شد و دعوام کرد منم که حسابی بهم برخورده بود دیگه نمی خواستم اونجا بمونم تا بابایی از سرکار...
17 خرداد 1394

داستانک 2 آوش و کلید

داستان علاقه آوش به کلید و دردسرهاش به ماجرای کلید مهمانسرای مشهد ختم نشد توی یکی از سفرهامون به شیراز هم این اتفاق افتاد شب منزل یکی از دوستای مامانی مهمون بودیم بعد از بازدید و خوردن شام من و مامان و بابا به مهمانسرا برگشتیم من تو راه پی پی کرده بودم و منتظر بودیم بریم مهمانسرا که من را تمیز کنند از قضا هوا هم بارانی و خیلی سرد بود مامان و بابا به مهمانسرا که رسیدند هرچی نگاه کردند و ماشین را گشتند از کلید یه به قول من کلیل خبری نبود مامان یادش می اومد که در را قفل کرده و کلید را تو قسمت کنسول ماشین گذاشته از اونها گشتند و از کلید پیدا نشدن چند بار از منم پرسیدند و من گفتم کلیل نه یعنی من ندیدم مامان گفت شاید دستش بوده یا گذاشتم تو کیفم...
5 خرداد 1394