آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

بهشت خونه ما

انتخاب شغل

آوش تو یکماه اخیر سرماخورده و توی یکماه چهار بار به دکترش که آقای دکتر هاشمی هست مراجعه کرده تشخیص دکتر سینوزیت بود و براش آنتی بیوتیک تجویز کرد. از همین دکتر رفتنهای متوالی یه روز شغل آینده اش را انتخاب کرده و به بابا شهرام گفته من انشالله وقتی بزرگ شدم می خوام مغازه دکتری بزنم. بعد که ما بهش گفتیم مغازه دکتری نیست مطب دکتریه می گه می خوام مطب دکتری بازکنم ...
6 مهر 1394

ایده های نو

آوش زمانی که تودستشویی حضور داره از همه عالم و آدم می پرسه این چیه این کیه ؟  دیروز ناگهان یه کلید توی دستشویی توجه اش را جلب کرد که لامپش سوخته بود و روشن نمی شد مامان این لامپ چرا روشن نمی شه؟ چون سوخته و باید عوضش کنیم. نه باید تعمیرش کنیم بابا تعمیرش کنه اما بابا قدش نمی رسه به نظرت چی کار کنیم؟ بابا بپره بالا درستش کنه دیگه چی؟ بابا غذا بخوره بزرگ بشه قدش برسه بالا درستش کنه دیگه به نظرت چی کار می تونیم کنیم اجازه هست صندلی بیاریم تو دستشویی بابا بره رو صندلی تعمیرش کنه.... گفتگوی بعدی بر سر آفتابه بود که علاقه زیادی به استفاده از آفتابه تو دستشویی داره ...
9 شهريور 1394

روز اول ورود به مهد

آوش الان حدود یکسال می شه که کارگاه مادر و کودک ثبت نام کرده و تو کلاسها شرکت می کنه و کم کم آمادگی حضور تو مهدکودک را پیدا کرده. امروز صبح آوش برای اولین بار تو مهدکودک خانه بازی بادبادک ثبت نام کرده و برای اولین بار حدود دو ساعت تنها تو یه محیط بدون حضور من یا بابایی بوده.  مامان وقتی می خواست از آوش جدا بشه خیلی غصه خورد اما سعی کردم خودم را کنترل کنم آوش مشغول بازی بود و مامان بعد از کلی سفارش به خاله ها با آوش خداحافظی کرد و به سرکار برگشت. آرزو می کنم همیشه زندگیت پر از تجربه های نو باشه.
4 شهريور 1394

الگو پذیری

الگو پذیری تو رفتار بچه ها در سن 2 تا سه سال اوج می گیره تمام حرکات و گفته ها را تکرار می کنن و تو این مورد پدر و مادر و اطرافیان خیلی باید مراقب باشند. آوش علاقه عجیبی به کتاب داره و یه سری کتاب شعر تاتیهای هچین و همچین داره که تا لحظه خواب هم ازش جدا نمی شن و دائم از من و باباش می خواد که این شعرها را واسش بخونیم وبه نکته های ریزی تو این کتابا اشاره می کنه یه روز که تنها داشت کتاب تاتی حمومی را نگاه می کرد . من متوجه شدم که داره به تاتی توی کتاب می گه عافیتت باشه عزیزم عافیتت باشه عزیزم دقیقا کلماتی که من یا بابایی بعد از حمام بهش می گیم. یه مورد دیگه مربوط به شیطنت های بچه گانه اش بود که کلی خونه را بهم ریخته بود و کلی طرفهای ا...
24 مرداد 1394

ماجرای رنگ انگشتی

پسر خاله اوستا گیر داده بود که من رنگ انگشتی می خوام ماهم بهش قول دادیم که وسایلش را تهیه کنیم و خودمون توی خونه رنگ انگشتی درست کنیم.آوش هم دائم می گفت رنگ انگشتی حتی جعبه های خالی را روی اپن آشپزخانه گذاشته بود و منتظر درست کردن رنگ انگشتی بود تا اینکه رنگ های غذا را رو سر یخچال دید.( به دلیل دور از دسترس بودن آوش به ارتفاع منتقل شده بودند )آنقدر التماس کرد که با قول اینکه فقط نگاهش کنه بدیم دستش اما به نظرتون بچه ها چقد روی قولشون می ایستند حتی اولش گفت درش سفته باز نمی شه!! تویه فرصت مناسب که من و بابایی حواسمون بهش نبود توی یک حرکت غافلگیرانه درب شیشه را باز کرد فقط خدا لطف کرده بود و یه قطره چکان روی سرش بود.اما بازهم به اندازه خراب...
24 مرداد 1394