آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

بهشت خونه ما

ازدست عمه های شیطون

یکم شهریور ماه روز جمعه بود مامان وبابایی بعد از کلی وقت تونستند برنامه سفرشون به شیراز و فسا را عملی کنند، از قضا دو تا عروسی هم دعوت بودیم واسه من که بار اول بود می رفتم عروسی خیلی همه چی جالب انگیز بود. صبحه جمعه به سمت شیراز راه افتادیم ناهار خونه عمه کامیرا دعوت بودیم مامان جون و عمه لادن و عمو جواد همگی شیراز بودند آخه عروسی بود. جینگ و جینگ ساز میاد.از بالای شیراز میاد.... نزدیک ظهر رسیدیم شیراز من از دیدن کلی آدم جدید تعجب کرده بودم یعنی دیده بودمشون اما حافظه نخودیم یادش رفته بود بعد که بهم معرفی شدند دیدم عمه ها و دختر عمه ها هستند مامان جون و عمو رضا هم بعدن اومدن. خیلی حال می داد کلی آدم که حسابی خاطرت را بخوان و سر بغل کردنت...
18 شهريور 1392

فرنی با طعم لالا

امروز صبح یه کم زود تر بیدار شدم یعنی ساعت 9 بیدار شدم بازهم خوابیدم اما مثل هر روز خوابم کامل نبود به خاطر همین تمام روز را کلافه بودم هی نق می زدم ظهر هم یه کمی خوابیدم اما انگار جبران نشد عصری که بابایی رفت سر کار 4 ساعت تموم رسما بغل مامان بودم خیلی خوابم میومدا اما نمیدونم چرا نمی شد هی خوابم می برد هی بیدار می شدم گریه می کردم مامانی دیگه حسابی خسته شده بود. مامانی واسم عصرونه فرنی درست کرد یعنی دیگه شام بود منم نشستم تو بغل مامانی داشتم فرنی می خوردم خوشممزه بود همینجوری که داشتم فرنی می خوردم یهو دیدم لالا اومد سراغم با فرنی که تو دهنم بود خوابم برد مامانی هم تا متوجه شد کلی قربون صدقه من رفت ازم مثل اینکه فیلم و عسک هم گرفته ، این...
29 مرداد 1392

توقف مرخصی نه ماهه زایمان

امروز دولت 11 هم دستور لغو مصوبه افزایش مرخصی زایمان از شش ماه به نه ماه را صادر کرد. من و نی نی داریم وارد هفته آخر مرخصی زایمان می شیم و واقعا تو یه شرایط اینچنینی یک روز هم برای کودک یه روزه و واقعا بودن مادر در کنار نوزاد بسیار ارزشمنده .الان هنوز نمی دانم آیا باید هفته بعد به سر کار برگردیم یانه و تو این شرایط باید چطور کودکم را برای تحمل نبودن من در کنارش تو ساعت های کاری آماده کنم. بعد از این همه فراز و نشیب تا تایید و ابلاغ این مصوبه و امیدی که به همه مادران کارمند برای داشتن یه فرصت بیشتر برای پرورش کودک و بودن کودک و مادر لغو دو باره آن استرس زیادی را به همه مادران وارد می کند. دوران شیر دهی برای همه کودکان دوره بسیار ارزشمندی ...
29 مرداد 1392

یه خاطره

جمعه ای که امروز یکشنبه است عصری بامامان و بابایی رفتیم پاساژگردی یعنی رفتیم ببینیم واسه من لباسای خوشکل هست بخریم آخه چند روز دیگه می خوایم بریم مسافرت پیش مامان جون و باباجون و عمه جون ها و عمو جون من یه کم خوابم میومد تو بغل بابایی خواب بودم اما تا از ماشین پیاده شدیم و رفتیم تو پاساژ زیتون یه صداهایی که به گوشم خورد یواشکی چشمام را باز کردم و با همون حالت خواب آلودگی که داشتم سرم را بلند کردم ببینم چه خبره ، به کلی نی نی بود کلی هم خانم های خوشکل دیگه دیدم موقع خواب نیست پاشدم همه جا را دید بزنم مامان بابا داشتن ویترین مغازه ها را نگاه می کردند چند بار هم قیمت پرسیدن و با همدیگه حرف می زدند هرکی کنارمون رد می شد می گفت عزیزم بابایی ه...
27 مرداد 1392

پنجمین ماهگرد

پنج شنبه 24 مرداد پنجمین ماهگرد توادم بود این دفعه نمی دونم چطور شده که خاطره خوب دارم دیگه منو نبردند بهم آمپول بزنن اصلا من را به اون مرکز بهداشتی هم نبردند احتمالا ماه بعدی جبران می شه و دو تا آمپول می زنم الان دارم کم کم غذای جامد یعنی مایع تا قسمتی جامد به اسم فرنی می خورم مزه اش را دوست دارم مامانی هم روزی دو بار بهم غذا می ده اما می می خودم خوشممز تره. فرنی من توش آرد برنج و وشکر بعضی وقتا مامان یه کمی کره هم اضافه می کنه نه اینکه کمبود وزن دارم می خواد جبران بشه احتمالا تا الان باید 9 کیلو باشم هنوز نرفتم رو وزنه ببینم چن کیلو شدم اما با قیاس توپولی و هر بار مامان می بره منو به به کنه هی می گه کمرم و نفس کم میاره باید 9 کیلوی...
26 مرداد 1392

یه مزه جدید

دیروز صبح یعنی ظهر که از لالا بیدار شدم مامانی یه کم بهم به به داد ، از شب تا صبح چند بار بیدار شده بودم به به می خوردم آخه دیگه این به به زود تموم می شه و من زودی گشنمه اصن خواب بهم مزه نمی ده واسه همینه که تا ساعت 12 ظهر لالا می کنم بعد که به به همیشگی را خوردم مامانی یه چیز دیگه هم بهم داد مزه اش نو بود یه ذره می خوردم نصف ذره می دادم بیرون دو تا قاشقی رو هم رفته خوردم مامانی هی می گفت بخور پسرم واسه پسلم فلنی درست کردم . خیلی دلش می خواست من بخورم اما یکی نیست بهش بگه چطو خودتون مرغ و پلو می خورین بعد به من یه ذره فلنی می دین. امروز بازم بعد از به به خودم فلنی خودم این دفه اینگار مزه اش بهتر بود یعنی مامانی بهم گفت پسلم قند عسلم بای...
22 مرداد 1392

چهارمین ماهگرد

دوشنبه 24 تیر سال 1392 من یعنی آوش کوچولو چهارمین ماه زندگیم را پشت سر گذاشتم.الان با صدای بلند می خندم با عروسک هام بازی می کنم مخصوصا وقتی تو پارکم می خوابم یعنی مامان هی منو می بره می خوابونه تو پارک که خودش ناهار بپزه روزه خواری هم می کنه تو ماه رمضونی منم دست و پای عروسکم را محکم می کشم اونم هی جیغ می زنه بازی دیگه مورد علاقه من بازی با انگشتای دستامه اونا را تو هم قفل می کنم انگشتام خیلی واسم جذابن تیر ماه واسمون مهمون اومده بود از همون مهمونایی که من کلی دوستشون دارم و وقتی میان واسه خودم کلی بهم خوش می گذره عمه ها و بابا بزرگ و مامان بزرگ اومده بودند با دختر عمه ها منم به نوبت تو بغل بودم کلا از قبل واسم وقت رزرو می کردند.عمه...
29 تير 1392

ماهگرد سوم

جمعه 24 خرداد ه اتفاقا روز انتخابات ریاست جمهوری ایران هم بود من سومین ماهگرد زندگیم را به اتمام رساندم. هرجایی که می رفتیم همه حرف از انتخابات می زدند خیابون ها خیلی شلوغ بود و در ستادهای کاندیداها موزیک گذاشته بودند منم دلم می خواست یه کم با اون اهنگ های شاد بندری قرش بدم اما نمی شد جمعه شب مامان بابا به مناسبت سومین ماه تولد من خودشون را به رولت و نون خامه ای دعوت کردندباز هم به نام من به کام مامان و بابا ! یادتون بمونه ها شنبه صبح با مامان و بابا رفتیم عکاسی ا باز هم از اون عکس های بد اخلاق بگیریم.با کلی ادا و شکلک های مامان من تازه رضایت دادم که گریه نکنم اما از خنده خبری نبود حوصله اینکارا رو ندارم ولم کن عامو شما شیرازی بخونینش ...
27 خرداد 1392