آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

بهشت خونه ما

ازدست عمه های شیطون

1392/6/18 11:31
نویسنده : مامان نی نی
345 بازدید
اشتراک گذاری

یکم شهریور ماه روز جمعه بود مامان وبابایی بعد از کلی وقت تونستند برنامه سفرشون به شیراز و فسا را عملی کنند، از قضا دو تا عروسی هم دعوت بودیم واسه من که بار اول بود می رفتم عروسی خیلی همه چی جالب انگیز بود. صبحه جمعه به سمت شیراز راه افتادیم ناهار خونه عمه کامیرا دعوت بودیم مامان جون و عمه لادن و عمو جواد همگی شیراز بودند آخه عروسی بود.

جینگ و جینگ ساز میاد.از بالای شیراز میاد....

نزدیک ظهر رسیدیم شیراز من از دیدن کلی آدم جدید تعجب کرده بودم یعنی دیده بودمشون اما حافظه نخودیم یادش رفته بود بعد که بهم معرفی شدند دیدم عمه ها و دختر عمه ها هستند مامان جون و عمو رضا هم بعدن اومدن. خیلی حال می داد کلی آدم که حسابی خاطرت را بخوان و سر بغل کردنت نوبت بگیرن ببین چی می شه چه حالی می کردم من از این بغل به اون بغل، چه بغل تو بغلی بود ، آخی یادش بخیر

ظهر که ناهار خوردن به من که چیزی ندادن فقط یه ذره شیر آبکیعصبانی

مامان و بابا می خواستند یه کم استراحت کنند منم با عمه ها مشغول بازی بودم عمه کامیرا من و برد تو اتاق دختر عمه و کلی چمدون و ساک را باز کرد انگار دنبال چیزی می گشت ای دل غافل دیدیم یه لباس فرفری دخترونه مال دختر عمه کیمیا (خودش دوست داره بهش بگیم پریا) از تو صندوقچه در اومد بعد هم که دیگه معلومه رفت تن من شده بودم یه دختر خوشکل از دخترای امروزی خیلی ناناز تر هر چی می گیم ما مردیم سندش هم همرامونهخجالت فایده نداشت تازه کلی عکس و فیلم هم تو همون وضعیت ازمون گرفتند اینم یکیش ببینین خودتون قضاوت کنین.

از دست این عمه های شیطون

اینم یکی دیگه

عصر جمعه من و بابا و مامان و عمه لادن رفتیم خرید آخه من جوراب لازم داشتم مامان بابا هم یه کم خرید داشتن. از این مغازه به اوم مغازه از این پاساژبه اون پاساژ کش همه جورابا تنگ بود آخه بلد نیستن جوراب سایز من بسازن عصبانی

آخرش یه جوراب بزرگتر خریدیم باز هم یه کمی تنگ بود ولی باز بهتر بود بعدش هم رفتیم واسه مامانی یه لباس واسه عروسی بخریم مامان کلی لباس پرو می کرد هی می پوشید هی در میاورد لباسا خوشگل بودند منم تو همین فرصت دل دختر فروشنده مغازه را به دست آوردم کلی قرار مرار گذاشتیم کلی واسشون خندیدم اونا هم یه تخفیف خوب به مامان بابا دادند. آخرش هم قرار شد بعدن که بزرگ شدم برم خواستگاریش البته تا اونوقت فکر کنم باید برم خواستگاری دخترش به مامان می گفت ما یعنی خودش با  من با هم تفاوم داریم نمی دونم یعنی چی !متفکر

فردا هم آماده شدیم بریم عروسی البته قبلش رفتیم آتلیه و عسکای خوشگل گرفتیم اونا نمیشه بزارم ببینین آخه مذعورات توش داره

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

خاله حدیثه
18 شهریور 92 11:48
ای جون دلم چقد با نمک شدی عزیزم . ایشالله همیشه به جشن و شادی باشید .

گلم خوشحال میشم به وب منم بیای . منتظرتم .
www.pardisan22.niniweblog.com


سلام خاله جون حتما سر می زنیم ما مسافرت بودیم ببخشید دیر شد
خاله اکرم
24 شهریور 92 18:01
عزیزم چقد ناز شدی
اینقد دلم برات تنگ شده که نگو و نپرس.
نمیدونم چجوری طاقت بیارم
خوش به حال خاله صدیقه و مامان لیلا که اونجا هستند


منم دلم واست یه ذره شده عمو محسن هی گزارشای منو بهت می رسونه مگه نه؟
مثل هیچکس
25 شهریور 92 15:23
چه قشنگ میخنده دل ادم واسش ضعف میره .خدا حفظش کنه .


شما مرسی که خنده منو قشنگ می بینی خاله جون
عمه لادن
26 شهریور 92 0:00
عزیز دلم که هر چی تنت کنن بهت میاد.ولی چقد خندیدیمااااااااا


این از خوش تیپیمه دیگه عمه جون مرسی که چشمات منو خوشگل می بینه
لیلا
15 مهر 92 12:33
عمه جون بذار بزرگ بشم ........[