آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

بهشت خونه ما

آوش دوباره آرتیست می شود

پسر گل من هر روز به شیرینکاری هاش اضافه می شه ، اما بعضی از اون شیرین کاری ها یه کم خطرناکن.دیروز آوش خونه مامان لیلا پله نوردی کرده ، اونم تنهایی. ماجرا از این قراره که مامان لیلا درحال پهن کردن رختای دایی روی طناب بوده که سر و کله آقا آوش پیدا می شه، مامانی هم به هوای اینکه تا آوش تاتی تاتی کنان خودش را به حیاط برسونه فرصت داره به کار خودش ادامه می ده اما آوش خان تو مسیر ناگهان تغییر مسیر می ده و خودش را پاگرد پله های طبقه بالا می رسونه، احتمالا یه چیزی اونجا واسش جذاب تر بوده مامان لیلا اون را از ادامه حرکت آرتیستیش منصرف می کنه و با کلی قربون صدقه رفتن راضیش کرده که به خونه برگرده این روزا آوش و مامان دائم با هم کلنجار می رن فکر ...
13 بهمن 1392

آوش آرتیست می شود

سلام می خوام واستون یه خاطره از آرتیست شدنم تعریف کنم. بعد از فعالیت های مختلف آرتیستی بیرون اومدن از روروک و رفتن دوباره داخل روروک ، رفتن روی روروک و مبل،امروز دیگه حسابی آرتیست شده بودم.صبح مامان لیلا منو تو کالسکه خوابوند و رفت تو حیاط که از توی ماشینش چیزی بر داره منم از خواب که بیدار شدم. دیدم هیچ کی دور و ورم نیست. خلاصه تا برگشتن مامان لیلا که به 3 دقیقه هم نکشید خودم را به اتاق پذیرایی رسوندم. مامان لیلا با دیدن من تو اتاق پذیرایی شوکه شده بود هم می خندید  هم کلی ذوقم را می کرد . روش انجام این فرایند را با دیدن کالسکه ای که کف اتاق افتاده حدس زد. من با انداختن کالسکه از عقب به زحمت خودم را از شر کمربندهای محافظ راحت کردم و چه...
7 بهمن 1392

ماهگرد نهم ( نه ماهه شدم)

امروز من نه ماهه شدم. خیلی زودتر از آن چیزی که فکر می کردم گذشت نه ماه تمام از اولین باری که لمست کردم گذشته، اینقدر دوستت دارم که هیچ وقت هیچ کسی را نمی تونم اینطور دوست داشته باشم. آوشم الان 2 هفته می شه که ناچارم به خاطر کارم ساعتها از تو دور بمونم اما همه وجودم با تو می مونه. پسرم بعضی وقتا ناراحت می شم که مشغولیت های کار و زندگی روزمره من وقت کمتری به من می ده که با تو سپری کنم. اما بدون که مامان با همه وجودش دوستت داره. این را مامانی از ته ته دلش واسه من نوشته بود.منم مامانی را دوست دارم مامانی من هم وقتی تو می ری سر کار دلم واست تنگ می شه اما خونه مامان لیلا را هم دوست دارم.اونجا می رم تو حیاط و بازی می کنم.بعضی وقتا هم با بابا...
24 آذر 1392

گردو

به نظر شما من می تونم گردو بخورم ، اونم با پوست مامان و بابایی داشتند واسه پختن فسنجون ، گردو می شکوندند منم تو روروئک دائم دور و برشون می گشتم و تلاش می کردم که یکی از اون گردو ها را بردارم اما دستم نمی رسید ، بابایی که تلاش من را دید تو سبد گردویی بزرگترین گردو را برداشت و به من داد ، چه باباهی مهربونی دارم من مامانی طبق معمول گفت: نده دستش ،می کنه تو دهنش، از دست این مامانی منم تا دیدم می خوان از دستم بگیرنش دو دستی گردو را گذاشتم تو دهنم اونم گردو به اون گندگی با پوست مامانی تا دید داد و هوارش رفت هوا وای داشتم خفه می شدم مامانی پس کله ام را گرفته بود که سرم پایین باشه بابایی هم اینقدر لپم را فشار داد که تونست گردو را با ...
30 آبان 1392

ماهگرد هشتم

جمعه 24 آبان ، هشتمین ماهگرد تولد من بود خیلی زود گذشت مگه نه . من الان 10 کیلو و 300 گرم وزن دارم و شروع به خوردن غذاهای خوشمز کردم هر چیزی که به من اجازه بدن که در دسترسم باشه می خورم الان دیگه تخم مرغ آب پز و سوپ ،فرنی و سرلاک می خورم . میوه ها را هم خیلی دوست دارم اما فقط سیب و گلابی و موز به من می دن که بخورم و هنوز اجازه خوردن پرتقال و نارنگی را ندارم. چند روز پیش یه عالمه مهمون دوست داشتنی اومده بودند خونه ما ، مامان جون و بابا جون و عمه هاو و عمو ها و دختر عمه ها ، به من که خیلی خوش گذشت شب تا دیر وقت باهاشون بازی می کردم دائم بغل بودم با هم می رفتیم ددر.جای همگی خیلی خالی بود.الان به کمک روروئک و سینه خیز رفتن و چهاردست و پا رفتن...
28 آبان 1392

اولین شکستنی

اولین خسارت من به وسایل خونه دیشب اتفاق افتاد من سوار روروئکم شده بودم و داشتم محیط خونه را گردش علمی می کردم . قسمت کتابخانه و گلدانها بخش مورد علاقه من هستند به همین خاطر بابایی با یه بند روروئک را به پایه مبل بسته بود و داشت با مامان تلفیزیون نگاه می کرد و همزمان به من هم هر از چند گاهی نگاه می کرد من هم تو همین فرصت استفاده کردم و به طرف گلدان سفالی بزرگی که تو خونه بود رفتم. بابایی من را دید و داشت منو به مامان نشون می داد که ناگهان دید ای دل غافل گلدان نقش زمین شده و چند قسمت مختلف به وجود آوردم. یه گلدون شده بود چنتا گلدون دیگه اما شکسته بود من که زود از معرکه فرار کردم مامان و بابا تا چند لحظه ماتشون برده بود تازه بعد هم از شاهکار گل...
12 آبان 1392