ماهگرد نهم ( نه ماهه شدم)
امروز من نه ماهه شدم.
خیلی زودتر از آن چیزی که فکر می کردم گذشت نه ماه تمام از اولین باری که لمست کردم گذشته، اینقدر دوستت دارم که هیچ وقت هیچ کسی را نمی تونم اینطور دوست داشته باشم. آوشم الان 2 هفته می شه که ناچارم به خاطر کارم ساعتها از تو دور بمونم اما همه وجودم با تو می مونه.
پسرم بعضی وقتا ناراحت می شم که مشغولیت های کار و زندگی روزمره من وقت کمتری به من می ده که با تو سپری کنم. اما بدون که مامان با همه وجودش دوستت داره.
این را مامانی از ته ته دلش واسه من نوشته بود.منم مامانی را دوست دارم مامانی من هم وقتی تو می ری سر کار دلم واست تنگ می شه اما خونه مامان لیلا را هم دوست دارم.اونجا می رم تو حیاط و بازی می کنم.بعضی وقتا هم با بابایی می ریم پارک جای همه نی نی ها خالی! یعنی وقتی من لالایی دارم بابایی من را اینقدر توی پارک با کالسکه می چرخونه که هم خودش سرگیجه می گیره ،هم من می خوابم.
الان من دیگه بزرگ شدم که می تونم خیلی از چیزهایی که می خوام داشته باشم یا دوست دارم انجامشون بدم را با زبان ایما واشاره به مامان و بابا بگم.دائما دستم را به لبه مبل ، میز و هر چیزی که بتونم می گیرم و می ایستم بعضی وقتا چند قدم هم راه می رم اما هنوز نمی تونم بدون کمک بایستم.دوست دارم دائم حرکت کنم از این طرف به اون طرف ، بازی مورد علاقه من پاره کردن دستمال کاغذیه بعضی وقتا یواشکی یه تکه از اون را هم می خورم.بد مزه هم نیستا
چنتا کلمه ناقابل هم می گم که آگا ، گل، دددد، بووه قابل فهم ترین کلمه هام هستند. هنوز نمی تونم بابا یا مامان بگم.
کم کم دارم یاد می گیرم دست بزنم ،از موزیک خوشم میاد و بعضی وقتا دوست دارم باهاش برقصم اما هنوز خیلی خوب بلد نیستم دارم تمرین می کنم که زودتر یاد بگیرم.
راستی امروز با خاله صدیقه و بابایی رفتیم مرز بهداشت وزنم 10 کیلو و 800 گرم شده وقدم هم 7 سانتی متر بلند تر از دو ماه قبل شده .خلاصه کلی بزرگ شدم.