آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

بهشت خونه ما

تولد دوسالگی

نور چشمانم میوه زندگی ام و بهترین هدیه آسمانی من و دیگر نمی دانم چه بنامم تورا سلام سلام سلام امروز 24 اسفند ماه زیباترین روز زندگی من است روز مادر شدن لحظه ای که تورا در آغوش کشیدم و چقدر مادر شدن  عاشقت می کند احساسی را تجربه می کنم که با هیچ چیز دنیا قابل تعویض نمی باشد مادر شدن رنجی شیرین  است که خواسته با همه وجود پذیرای آن می شوی مادر شدن عشقی جاودانه را در دلم برانگیخت برای تمام عمرم... گاهی احساس می کنم این همه محبتم به تو را درخود نمی توانم جای دهم می گویند نگاه پرمحبت فرزند به پدرو مادر عبادت است حال می دانم چرا تمام دنیایم در نگاه تو خلاصه می شود نگاهی که آرامش می گیرم تمام دنیا را ...
24 اسفند 1393

برای تو

آوشم نور چشمم همیشه هرجا درباره ازشیرگرفتن کودک می خوندم فکر می کردم که یه مرحله خیلی سخت برای کودکه اما الان متوجه شدم که برای من هم به همون اندازه سخته همین الان  گاه گاهی دلم تنگ می شه برای اینکه بگیرمت تو آغوشم و با همه وجودم مهرم را در تو جاری کنم من هم به این رابطه دلبسته شده بودم مثل تو و چقدر قطع این دلبستگی برای من هم سخت بود اما برای تو مطمئنا خیلی دشوارتر بوده چرا که تو اولین بار بود که چنین چیزی را تجربه می کردی و هیچ مهارتی در آن نداشتی خیلی جای شگفتی داشت که با همه وابستگی و دلبستگی تو اینقدر مهرت به من زیاد بود که حاضر شدی خودت این سختی را تحمل کنی اما من دردی را حس نکنم. دوستت دارم فرزند عزیزتر از جانم روحم نفسم...
4 بهمن 1393

مادوباره برگشتيم

سلام بعد ازاين مدت طولاني من خيلي وقته نبودم آخه ماماني اصلا وقت آزادنداشت كه بياد و اينجابنويسه اماالان يه كم وقتمون آزادتره و مامان مي خواد دوباره برام خاطره بنويسه  من الان يكسال و ده ماهم تموم شده تقريبا ١٣/٥كيلو وزنم شده مي تونم بعضي از كلمات را مثل بدو آده بابا مامان عمه آنا را بگم. روز شنبه مامان واسه يه ماموريت اداري رفت تهران ولي من را با خودش نبرد فرداش كه برگشت من وباباييبا يه گل مريم رفتيم  فرودگاه استقبالش من خيلي دلم واسش تنگ شده بود ماماني هم همينطور دلم واسه همه ماماني هم تنگ شده بود اما ماماني وقتي تهران بود همه بووي شده بود و من ديگه نمي تونستم  ازش بخورم چن رىز هم حال مامان وهم من خيلي خوب نبوداما الان...
1 بهمن 1393

خبرای جدید

و اما خبرای جدید بعد از برگشتن ما از مسافرت عمه چش گگوله ای و مامان نسریو و بابا جون اومدن بوشهر پیش ما و خبر اوردن که یه خبرایی واسه عمه چش گگوله ای در راه عمه جون که خودش کلا انکار می کرد اما این دفعه اینگار خدا خودش داشت همه چیز را ردیف می کرد و خیلی زود روز تولد عمه جون 12 اردیبهشت عمه چش گگوله ای جشن بله برون گرفت منم لباس خوشتیپام را پوشیدم و واسه مهمونا می خندیدم کلی مهمون خوشتیپ اومده بودن با کلی جایزه واسه عمه جون عمه جون هم که خیلی خیلی خوشگل تر شده بود خلاصه یه عمو حسین گیر من اومد. تقریبا دو هفته بعد هم جشن عقد کنون گرفتیم جای همه همه خالی خیلی حال داد شیرینی و کیک و کباب جشن و بزن و بکوب لباسای خوشگل و خوشتیپ ک...
20 خرداد 1393