آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

بهشت خونه ما

دومین بهار و نوروز آوش

1393/1/19 14:09
نویسنده : مامان نی نی
232 بازدید
اشتراک گذاری

سال 93 من دومین نوروز زندگیم رادیدم بهاری که امسال هنوز یه کم سرد بود اما باز هم به من خیلی خوش گذشت. من و مامان وبابایی قبل از سال تحویل به سمت خونه بابا بزرگ فسایی مسافرت کردیم منم یه کوله بار شیطونی همراهم بود که قرار شد به محض رسیدن به خونه بابابزرگ همه آنها را از تو کوله بار وسط خونه بابا بزرگ بریزم. اما اول یه سرزدیم به خونه عمه کامیرای مهربون که کلی به مامان و بابا گفته بود باید قبل از رفتن به فسا من را ببرند تا عمه جون من را ببینه ، کلی چیزای تحریک کنندهشیطان البته منظورم سفره هفت سین و راه پله و اینجور چیزا ست تو خونه عمه جون پیدا می شد به اندازه ای که وقتم اجازه داد رو سرشون خراب شدم خنده

اما عصری به سمت خونه بابا جون حرکت کردیم جاتون خیلی خالی بود با کلی بوس و بغل ازمون استقبال کردند هی بوس می کردندهی بوس می کردند اونجا خیلی باحال بود کلی چیزایی که من دوست دارم در دسترسم بود از تلفن و حیاط و پله گرفته تا میز و بخاری و مبل. خلاصه تا به خودمون اومدیم دیدیم وسط یه عالمه شیطونی گیر افتادیم...

یکی از این شیطونیا رفت کادوهای تولدمون که قایم شده بودند واسه سورپرایز کردن ما را پیدا کردند یکی دیگه از همون شیطونیا تازه کاغذ کادو را هم داشت پاره می کرد که عمه لادن رسید...

ساعت 20:35 روز پنج شنبه 29 اسفند سال نو از راه رسید بعد از عید هم کلی بوس گیرمون اومد و البته عیدی مامان جون و بابا جون، شیرینی خوردیم بعدشم هی تلفن زدیم هی به همه گفتیم تولد عید شما مبارک!قلب همون شب عید غیر از عیدی کادوی تولدم هم از راه رسید یه دوچرخه خوشگل چقدر ذوقش کردم. عمه لادن هم واسم موتور خرید عمو جواد هم قطار خریده بود همونایی که کاغذ کادو هاشون را پاره پاره کرده بودم مرسسسسسسسسسسسسسسسسسسسیخندهماچ

خلاصه چند روز اول عید به دید و بازدید و عید مبارکی و خونه همه فامیلا گذشت کلی هم عیدی جمع کردیم

روز 3 عید که عمه کامیرا اومد فسا مامان و باب یه تولد کوچولو واسه من گرفتن آخه بوشهر من یه تولد گرفته بودم اونجا هم یه تولد دیگه داشتم و کلی کیک خوردیم و کادوهایی که قبلا کشفشون کرده بودم مال مال خودم شدند.

یه روز هم مامان نسرین کلی مهمون داشت که به من خیلی خوش گذشت آخه از صبح تا عصر با بچه ها بازی کردم اما بعدش یه سرمای کوچولو هم خوردم کلی نی نی بود که همشون از من بزرگتر بودن 7 ساله 8 ساله 9 ساله اما من خیلی دوست داشتم باهاشون بازی کنم....

ادامه ماجراها واسه بعد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

خاله حدیثه
19 فروردین 93 15:52
ای جونم آفرین به تو پسر شیطونم مبارک باشه اون همه کادوهای قشنگ
خاله اکرم
20 فروردین 93 20:40
انشااله که همیشه دلت خوش باشه چقد خوب که همه دوستت دارند تو هم هیچوقت این محبتهاشون رو فراموش نکن