ماهگرددهم
سلام
ما دوباره بعد از کلی تاخیر برگشتیم اول معذرت می خوایم به خاطر تاخیرمون.آخه مامانی کلی کار داره وقتی از سرکار برمی گرده باید آشپزی کنه.چیزای خوشممز واسه من وبابایی بپزه ظرف بشوره و و... یه کمی هم منم تقصیر دارم آخه علاقه عجیبی به لپتاپ مامانی دارم و شیرجه می زنم روی آن همه اش می خوام سرک بکشم ببینم اون داخل چه خبره
الان من ده ماهگیم را پشت سر گذاشتم خدا را شکر چند ماهیه دیگه از واسکن خبری نیست .دیگه تموم غذاهای خوشممز می خورم غذاهای مامان جونا را بیشتر می پسندم آخه بانمکه اما مامانی خسیسه دلش نمیاد تو غذام یه ذره نمک بریزه .مامان خسیس
یه کمی قلدر شدم همه را اه می کنم مخصوصا بابا علی ،ظهرا وقتی از سرکار برمی گرده اونم هی گریه می کنه می گه من و اه نکن تازه رفته بودیم عروسی کلی مهمونار ا اه کردم با بعضی هم گیس کشون داشتم.
با اجازتون هی همه بهم التماس می کنن چنتا کلمه یاد بگیرم منم چند بار تکرار می کنم بعد دیگه نمی گم خاله صدیقه همش قربونم می ره می گه حافظه اش مثل جلبکه.حافظه خودش مثل جلبکه من دلم نمی خواد حرف بزنم
الان چند تا قدم راه میرم دست می زنم می رقصم، بوس می کنم ، گاز می گیرم، منظورم را با ادا می رسونم بعضی از حرفای مامان بابایی را هم متوجه می شم.
الان وزنم حدود 11 کیلو و 200 گرمه . راستی از هر چی دارو بدم میاد.آخه تخله دوستشون ندارم.