ماهگرد یازدهم
پنج شنبه 24 بهمن یازدهمین ماهگرد من بود. تا یکسالگی ام دیگه چیزی نمونده ،این روزا من تمام هنر خودم را تو صخره نوردی وسایل خونمون به نمایش می زارم تنها چیزی که هنوز مونده تا بتونم ازش بالا برم دیوار صافه البته تلاش می کنم اما هنوز نتونستم موفق بشم . از روی چرخهای کالسکه و روروک بالا می رم و خودم را به میز می رسونم آخه اگه یه وقت سرزده بیاین خونه ما یه چیزی شبیه میدون جنگه که بابایی مسیرهای بخاری و کتابخونه و پشت تلفیزیون را واسه من سنگر بندی کرده.اما من همه این موانع را پشت سر می ذارم و خودم را به کتابخونه و تلفون می رسونم آخه دوست دارم همه اش الو کنم.
الان دیگه دائم تو خونه دارم تمرین دو ماراتون می کنم می خوام زودتر قوی بشم مامان بابای بیچاره هم دنبال من راه می افتند اگه یه کیلومتر شمار به خودم وصل کنم شرط می بندم روزی 50 تا 60 کیلومتری را تو خونه راه می رم.
دیگه کم کم دارم اعضا بدنم را یاد می گیرم ، اول از عینک بابایی شروع کردم آخه به نظر من مال منه اما نمی دونم رو چشمای بابایی چی کار می کنه آخرش هم ازش می گیرمش ، گوشام را هم می شناسم. می تونم موهام را هم شونه کنم اما برعکس یعنی از پشت سر به سمت جلویاد گرفتم خداحافظی کنم وقتی که یه نفر داره خداحافظی می کنه منم دستام را تکون می دم راستی الان دیگه رقص دست و پاهام باهم هماهنگ شده
راستی واستون از تولد پسر خاله بگم پنج شنبه پسر خاله تولد گرفته بود تولدش یه روز دیگه است اما چون تو ماه محرم بوده انداخته بود عقب تر. کلی نی نی تولد دعوت بودند یکی از نی نی ها همه اش گریه ی کرده آخه فقط نی نی ها دعوت بودند و ماماناشون نبودند اما مامان من همراهم بود. همه چیزای خوشممز بود میوه کیک ساندویچ شکلات از اون پیچ پیچیا که اسمش نمی دونم. یه خانمه اومده بود و رو صورت نی نی ها نقاشی می کشید کلی فشفشه بازی کردیم دیگه دخترا کلی رقصیدند یه خانم عکاسی هم بود همه اش عسک می گرفت کلی عسکای خوشگل از من گرفت. اما هنوز به دستمون نرسیده مامانی هم از من کلی عسک گرفت که چنتاشون را می ذارم ببینین.
منم دوست دارم مامانی واسم تفلد بگیره