آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

بهشت خونه ما

اولین خاطره من از رستوران

1392/2/7 17:32
نویسنده : مامان نی نی
211 بازدید
اشتراک گذاری

امروز تولد بابایی مهربونه تولدت مبارک باباییقلبماچ

دیشب مامانی ما را به افتخار تولد بابایی به یه رستوران دعوت کرد اول رفتیم خرید آخه مامان می خواست واسه بابایی کادو بخره اما نتونست چیز ی که بابا دوست داشت پیدا کنه کلی تو پاساژ گشتیم تمام این مدت من خواب خوش بودم ...

من و مامان و بابا با هم رفتیم رستوران هفت خوان من تو کریرم خواب خوش بودم و مامان بابا می دونستند اگه من بیدار بشم مجبورن شام نخورده برن بیرون...به خاطر همین من را تو کریرم مرتب تکون می دادند

من هم پسر خوبی بودم و تمام مدت خوابیدم تا شامشون را با عجله خوردند شام پیتزا سفارش داده بودند چقدر خوشممز بود حیف که به من ندادندعصبانی

منم وقتی داشتیم می رفتیم خونه تو راه خونه تلافی کردم بیدار شدم و شروع کردم به جیغ زدن یعنی منم می می می خوام شیطانبیچاره مامانم حسابی دستپاچه شده بود...

ولی بازم باید خدا را شکر کنند که تو رستوران بیدار نشدم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان نسرین
8 اردیبهشت 92 18:03
عزیز دلم تولد بابات مبارک.به بابا میگم دفعه بعد برا تو هم پیتزا یگیره.اگه نخرید تو هم نذار پیتزا بخورن.


آره فکر خوبیه مامان نسرین اگه واسم نخریدند همون جا جیغ می زنم
خاله اکرم
9 اردیبهشت 92 14:20
بابا شهرام تولدت مبارک


مرسی خاله اکی
لیلا
13 اردیبهشت 92 0:56
عزیزم منم تولد بابائی را تبریک میگم نگفتی برای بابائی چی خریدی برای پیتزا هم ناراحت نباش خودم پایتم باهمدیگه میریم هرچی خواستیم پیتزا میخوریم


هنوز هیچی نخریدیم مونده طلبش تا یه وقتی من و مامانی بریم با هم واسش یه چیز شیک بخریم