آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

بهشت خونه ما

اولین مسافرت ها

1392/1/28 16:32
نویسنده : مامان نی نی
182 بازدید
اشتراک گذاری

اولین مسافرت من به خونه بابابزرگ ها بود چون خونه بابای بابایی نزدیک تر بود و مامانم هنوز خیلی خوب نشده بود اول به همراه عمه کامیرا و بچه هاش به خونه بابابزرگ رفتیم همون روز باباجون و مامان جون و عمو و عمه جون واسه عید دیدنی به شیراز آمده بودند همگی ناهار خونه دایی بابا دعوت بودیم عصر هم به اتفاق همدیگه به فسا رفتیم بابا جون توی راه به افتخار من شام کباب داد.حیف که به نام من بود و به کام بقیه....

یادم باشه وقتی بزرگ تر شدم حقم را از همه شون بگیرم!

پنج شنبه8 فروردین شب رسیدیم فسا، تاچهارشنبه هفته بعدش فسا بودیم، به من که کلی خوش گذشت همه همه اش تو بغل بودم و حسابی بغلی شده بودم.تو این چند روزه کلی مهمونی رفتم و عیدی جمع کردم.

سه شنبه اولین سیزده بدر من بود که با مامان و بابایی رفتی ددر.یه کمی اذیت شدم و به خاطر من مامان بابا زود برگشتند خونه اما بقیه تا ساعت 9 شب بیرون از خونه بودند.رفته بودیم یه جایی نزدیک همون کبابیه که باباجون واسمون کباب خریده بود.کلی باغ اون دور و برا بود. چون فصل بهار تو اون باغها همه درختا شکوفه دادند همه جا پر از عطر بهار نارنج شده بود.

چهارشنبه 14 فروردین به خونه برگشتیم تا خودمون را واسه مسافرت بعدی بوشهر آماده کنیم.

روز جمعه صبح با مامان و بابا راه افتادیم به سمت بوشهر . ناهار خونه خاله فاطمه دعوت داشتیم همه فامیل مامانی ناهار اونجا بودند و من اونجا یه دفعه کلی آدمهای جدید جدید و نو می دیدم. دایی خاله بچه هاشون مامان بزرگ و بابابزرگ مامان.همه هی نگام می کردند و درمورد من نظر می دادن.

یکی می گفت شبیه مامانشه یکی می گفت شبیه بابایشه و از این جور حرفا....

بعد از ظهر با مامان و بابا و مامان لیلا رفتیم بوشهر...

بوشهر هم کلی مهمونی های جورواجور رفتم که همه اش به افتخار من بود ولی من از همه شون هیچی نتونستم بخورم و گذاشتم به حساب بعدها که بزرگ تر بشم و برم تلافی کنم.

چون مامان و بابا می خوان واسه زندگی برن بوشهر ابا تو مدتی ک بوشر بودیم کلی دنبال خونه گشت تا بالاخره یه خونه خوب پیدا کرد. 10 روزی هم بوشهر بودیم تو این مدت من و مامان و بابا یه بار هم کنار دریا رفتیم امام من خواب بودم و چیزی ندیدم.حالا چند روزی هست که برگشتیم شیراز با کلی خاطره از این دوتا مسافرت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

خاله اکرم
28 فروردین 92 22:13
خوش به حالت مارکو پلو چقد همه دوست دارند و بهت خوش میگذره
لیلا
5 اردیبهشت 92 0:43
عزیزم نمیدونی که چقد خاطرخواه داری همه چشم انتظارت بودند وبرای دیدن روی ماهت لحظه میکردندهمه فامیلهای مامان در بوشهر وفامیلهای بابا درفسا ایشالله که بزرگ شی ومایه افتخار وسربلندی باباومامان وهمه دوستدارانت بشی .امین:


مرسی مامان جون مهربون به من که خیلی خوش گذشت و حسابی بغلی شدم خدا به مامان بابام نیرو بده که من را بغل کنن
عمه لادن
8 اردیبهشت 92 18:31
زود رود بیا خونمون خودم همش بغلت میکنم.


من که دوست دارم همه همه اش اونجا باشم آخه بغل خیلی کیف داره کلی خوشحال می شم