آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

بهشت خونه ما

مشهدی آوش

1392/12/11 11:02
نویسنده : مامان نی نی
240 بازدید
اشتراک گذاری

رفته بودیم یه جای خوف خیلی خوف

یادم رفت ببخشید اول سلام

امام رضا ما را طلبید و رفتیم زیارت ، چند مدت پیش مامانی و بابایی داشتند با هم حرف می زدند مامانی به بابایی گفت کاشکی می شد عید برنامه ریزی کنیم بریم مشهد هم آوش را ببریم هم به قولی که به امام رضا داده بودیم عمل کنیم. دو روز بعدش مامانی خبر دار شد که یه ماموریت دو روزه واسه مشهد بهش داده شده ما 3 روز دیگه هم بهش اضافه کردیم . من  و بابایی اولین بار تو این سفر سوار هواپیما شدیم .از بوشهر با یه هواچیما رفتیم تهران بعد از تهران با یه هواپیمای دیگه رفتیم مشهد پروازمون 5 اسفند بود. من تمام مدت سفر تو هر دو تا هواپیما خواب بودم.یه چیزایی خوراکی هم به مامان و بابا دادند اما من فقط مم خوردم.وقتی رسیدیم مشهد هواخیلی سرد بود من که دست و پاهام یخ زده بود.

یه مهمانسرا داده بودند به ما تو خیابان ارشاد سمت سازمان آب جای خوبی بود هم خیلی شلوغ نبود هم به حرم هم نزدیک بود روز سه شنبه خیلی هوا سرد بود مامانی هم از صبح زود رفت ماموریت ، من و بابایی تنها موندیم دیگه نزدیکای ظهر من دلم مم می خواست هی لباس بابایی را می زدم بالا اما بابایی که مم ندارهگریهدل شکسته

مم می خوامگریهگریهگریه

بابایی کلافه شد تا مامانی اومد همه اش منو بغل می کرد مامانی زودتر برگشت خونه. چون هوا خیلی سرد بود روز اول رفتیم مجتمع پروما و نیکا که نزدیک هم بودند فقط یه دونه پمپرز خریدیم بعدش هم رفتیم پیتزا خوردیم واسه منم سیب مزنی خریدند.

از بس بابایی روز اول اذیت شد به یکی از دوستاش گفت بیاد پیشمون مشهد عمو جمال هم چهارشنبه ظهر رسید مامانی هم چهار شنبه ماموریتش تموم شد. بعد با همدیگه رفتیم زیارت امام رضا خیلی باصفابود اونجا کلی مهر بود که من عاشقشم همه نماز می خوندند منم دلم میخواست مهراشون را بردارم.رفتیم زیارت اما نزدیک حرم نرفتیم آخه ترسیدم زیر دست و پاهاشون له بشمسبز

روز پنج شنبه هم کلا به خرید گذشت واسه من یه دونه بلوز خریدند اما هرچی دنبال کشف گشتن پیدا نشد بی ادبا بلد نیستند کشف واسه پاهای تپل بسازند همه کشفا تو پام نمی رفت یا هی در میومدشیطان

عصر پنج شنبه هم یه خاطره ساختم اساسی،بعد از کلی خرید رفتیم تو یه فست فود اسمش می چف، می شف بود شام که خوردیم بابابایی و مامانی و عمو جمال رفتیم واسه بابایی کفش بخریم حالا ساعت ده و نیم بود مغازه ها هم ساعت 11 می بستند من که خیلی اذیت می کردم تمم کشفا را ریختم زمین باهاشون بازی می کردیم. بابایی کلید مهمانسرا را داد دست من که سرگرم بشم منم زودی انداختمش تو یکی از کشفا، حالا دیگه خودتون حدس بزنین مامانی و بابایی هم که مشغول خرید بودند یادشون رفت کلید دست من بوده تو تاکسی یادشون اومد منم که خوابم برده بود بیخیال از همه جا خوابیدم. عمو جمال هرچی کف مغازه گشت پیداش نکرد مونده بودیم تو شهر غریب بدون کلید ساعت 11 شب.

خلاصه یه فکری زد به کله عموجمال و رفت داخل کشفا را هم گشت تا پیداش کرد.

خجالت

خلاصه به خیر گذشت...

فردا صبح هم رفتیم امام رضا هم زیارت و هم خداحافظی کنیم.

و اینطور بود که آوش مشهدی آوش شد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

عباس
11 اسفند 92 18:03
سلام زیارت قبول مشتی آوش رفتی مشهد رو به هم ریختی و برگشتی ها؟!!! شیطون
مامان نی نی
پاسخ
آره پسر دایی جات خیلی خالی بود
عمه لادن
13 اسفند 92 22:27
زیارت قبول وروجک کوچولو.پس نزدیک بوده با کارای تو بیخانمان بشین.دستت درد نکنه.
مامان نی نی
پاسخ
این دوتا اومده بودن توجلدم من که تقصیری نداشتم عمه جون
خاله حدیثه
16 اسفند 92 16:32
عزیزم ماشالله به تو پسر شیطون راستی گلم زیارتت قبول
مامان نی نی
پاسخ
مرسی خاله حدیثه
جیران بخشنده
21 اسفند 92 17:22
سلام من جیران هستم 14 سالمه و مدتی با وب پسرتون آشنا شدم آوش جون وقعا نازه
خاله حدیثه
24 اسفند 92 14:37
سلام خاله الان آدرس دقیق رو یه بار دیگه برات میفرستم گلم www.pardisan22.niniweblog.com
مامان نی نی
پاسخ
مرسی خاله جون
رها مامان راستین
24 اسفند 92 16:26
تولدت مبارک عزیزم
مبین فرفری
24 اسفند 92 18:04
زیارت قبول عزیزم سال روز زمینی شدنت مبارک
مامان نی نی
پاسخ
مرسسسسسسسسسسسسسسسسسسی
عباس
24 اسفند 92 20:49
سلام آوش کوچولو تولدت مبارک.
مامان نی نی
پاسخ
سلام پسر دایی تولدتو هم مبارک باشه ایشالا
خاله اکرم
17 فروردین 93 12:09
زیارتت قبول عزیزم همیشه در زیارت باشی انشااله