آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

بهشت خونه ما

سفر به اصفهان1

1392/7/22 11:30
نویسنده : مامان نی نی
158 بازدید
اشتراک گذاری

امسال مامان و بابایی به خاطر من مسافرت نرفته بودند تصمیم گرفتیم چند روزی بریم شیراز و خونه اون با با جون اگه من پسمل خوبی بوم بریم اصفهان شایدم تهران.روز اول مهر ما با همدیگه رفتیم شیراز دو روز خونه عمه کامیرا بودیم بعدش با همدیگه همگی دسته جمعه رفتیم خونه باباجون و مامان جون فسا خونه عمه کامیرا خیلی خوش گذشت آخه من نوبت دهی شده بودم دختر عمه کیمیا و کیانا واسه بغل کردن من با همدیگه حرف می زدند یعنی شما فکر کنین حرف بود دیگه نوبت می گرفتن منم که خیلی جنبه دارم اصلن بغلی نمی شم. رفتن ما به فسا همانا و از وجا که مامان به من به به های خوشممز نمی داد منم هی گشنگی می کشیدم  دیدم بهترین چیزی که دمه دسته واسه خوردن اونم تو هوای پاییز و زیر کولر آبی سرما بود خدا نصیبتون نکنه یه سرمایی خوردیم که تا حالا تو عمرمون که الان 7 ماه ازش می گذره نخورده بودیم مرتب بادکنک درست می کردیم سرفه هم که دستاز سر ما بر نمی داشت ما را بردن پیش یه آقای دکتری هی گوشی گذاشت رو شکم و کمر ما یه کم گوشی یخ بود ما هم هی قلقلکمون می شد چنتا شربت داد که دیگه از زور گشنگی سرما نخوریم اما شربتا تخل بودند منم دوستشون نداشتم.مامان و بابایی دوست داشتن برن مسافرت اما هی به خاطر ما مشکوک بودن تا اینکه بالاخره روز دو شنبه دیگه دل به دریا زدند و راه افتادند به سمت اصفهان ساعت 9 شب رسیدیم اصفهان بماند که تو راه ما چه کارای کردیم و یه شلوارمون گم شد یعنی بابایی انداخت بیرون هواسش نبوداتعجب

سه شنبه عصر رفتیم یه جایی به اسم کلیسای وانک کلی توریست ژاپنی اومده بود اونجا منم هی براشون می خندیدم کلی از من عسکای خوشگل گرفتند ببرن تو اینترنت پخشش کنن. اگه یه وقتی منو یه جایی دیدین از حالا بگم عسکام پخش شده من تقصیری ندارمخمیازه

بعد از کلیسا رفتیم بازار بگردیم من عاشق مغازه ها هستم همش چراغ می زنن یعنی بفرمایید داخل کلی مغازه ها را نگاه کردیم اسم خیابونش فکر کنم ظفر بود مامان و بابا و عمه و مامان جون باز طبق معمول یه چیزایی خوردن که ما بی نصیب بودیم راستی یادم رفت ما عمه جون و مامان جون را هم با خودمون برده بودیم مسافرت که اونا یه وختی تهنا نباشن.

روز چهارشنبه از صبح رفتیم میدان امام بالاخره الاغ سواری کردیم یعنی شبیه الاخ بود مامان می گفت اسمشون اسبه سوار درشکه شدیم خیلی خوش گذشت . کلی عسک یادگاری هم گرفتیم واسه ناهار هم رفتیم بریونی خوردیم دوست عمه لادن بودن پولم ازمون نگرفتن اینجوری بیشتر مزه داد البته من که باز هم نخوردم فقط یه ذره نونو به من دادن اونم مامان جون می داد اگه این مامان ترسو که هیچی به من نمی ده بخورم می گه اینا واست خوف نیست می پره تو گلوتلبخند

بعد از ناهار رفتیم چهل ستون یه چایخونه داشت عالی هی چایی ریختیم هی خوردیم بعد از بریونی خیلی مزه می داد جای همگی خالی خیلی جای قشنگی بود البته هر چی من شمردم 20 تا ستون بیشتر نبود می گن بیستای دیگه اش تو آبه

اونجا هم عکسای خوشگل گرفتیم راستی عمه لادن  همونجا واسه لیدر تور انتخاب شد. بماند چجوریقهقههخنده

تا عصر تو پارکه پشت میدون بودیم تازه به گل ها کود داده بودن وختی باد میومد خیلی بوهای خوبی به مشام می رسوندعصبانی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

عمه لادن
22 مهر 92 22:18
آخ که چه مسافرتی بود با همسفری با مسافر کوچولو.جای همگی خالی.