آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

بهشت خونه ما

ماهگرد هفتم

1392/8/6 12:37
نویسنده : مامان نی نی
187 بازدید
اشتراک گذاری

این دفعه با کلی تاخیر داریم براتون از تموم شدن 7 ماهگیم می نویسیم. یعنی من به کمک مامانی. آخه اینقدر شیطون شدم که مامانی وقت نمی کنه برام چیزی بنویسه. 24 مهر ماه که مصادف با عید قربان بود واسه من تولد 7 ماهگیم بود روز سالگرد عروسی خاله اکی و عید قربان هم سالگرد عقد خاله صدیقه هم بودتشویقتشویق

به همه این مناسبتای خوف خوف خاله صدیقه کیک خرید و شام همه ما را کنار دریا دعوت کرد این دفعه روز خوبی بود حسابی به همگی خوش گذشت مخصوصا من که دیگه خبری از آمپول نبود.

من دیگه بزرگ شدم یعنی واسه خودم مردی شدم دیگه الان بدون کمک خودم می شینم و با اسباب بازی هام بازی می کنم .اسباب بازی هام را خیلی دوست دارم

دائم اونا را به همدیگه می زنم تا صدا بدن آخه خیلی اعصابم قویه دوست دارم همشون صدا بدن. الان دیگه می تونم به کمک روروئک راه برم تموم خونه ر با روروک می گردم و هر چی دم دستم باشه به هم می ریزم چندروز پیش تموم شکلات را از روی میز ریختم توی اتاق اگه مامان نرسیده بود که یه بلایی هم سر ظرفش در آورده بودم تلفن و کتابای مامان جون هم از دستم در امان نیستن فکر کنم از بس تلفن کوبیدم زمین دیگه کم کم باید عوضش کنن دیگه همه چیزا را از دست من بر می دارن میذارن جاهای دور منم از حالا واسشون دارم نقشه می کشم بزار بزرگ بشمشیطان

الان توی 7 ماهگی وزنم 10 کیلو شده و قدم 70 سانتی متر بود خانم پرستار به مامانم گفت دیگه می تونی خیلی چیزای خوشممز بهش بدی بخوره الان دیگه میوه می خورم گلابی و سیب و موز خیلی هم میوه ها را دوست دارم . مامان ماکارونی و ماست هم بهم می ده بخورم نون می خورم کم کم دارم منم می شینم پای سفره یه چند ماهه دیگه باید تحمل کنم اما تا همین جاش هم خوبه.

هنوز نمی تونم سینه خیز برم اما سر جام دیگه کامل قل می خورم خیلی دوست ندارم روی شکم بخوابم بیشتر دوست دارم بشینم و بازی کنم.

الان هم از خواب بیدار شدم و دارم مامانی را صدا میکنم مامانی باید زودتر بیاد پیشم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)