تولد نیم سالگی ( ماهگرد ششم)

یکشنبه 24 شهریور مه تولد نیم سالگی من بود . مامان دوست داشت واسم تولد نیم سالگی بگیره اما چون بابایی یه کم سرش شلوغ بود منصرف شد. روز یکشنبه مامانی ساعت 10 منو از خواب بیدار کرد و با مامان لیلا رفتیم پیش همون خانم پرستار همیشگی اول منو گذاشت تو ترازو و وزنم را اندازه گرفت 9200 گرم بودم ببعد هم قدم را اندازه گرفت 69 سانتی متر بود خنم پرستار گفت هم رشد قدی و هم وزنی من خوب بوده مامانی هم کلی خوشحال شد بعد هم به مامانی گفت بهش به به های جدید بدین من که خیلی خوشال شدم آخه می تونم به به بخورم.

بعد از اونجا نوبت به کادوی همیشگی تولدم رسید رفتیم پیشیه خانم پرستار جدید . اول به من دو تا قطره خوراکی فلج اطفال داد بعد هم تو بغل مامان لیلا و تا واسکن تو دوتا پاهام زد.هی می گفت خاه مذعرت میخوام آخه مذعرت واسه پاهای من که بووی شده چه فایده ای داره حالا قول داده تا 6 ماه دیگه واسکن نزنم.خلاصه منم تا تونستم جیغ زدم اما وقتی مامانی بغلم کرد آرم شدم.

من این دفعه بعد از واسکنم که استامینوفن می خوردم اصلن تب نکردم جای آمپول ها هم درد نداشت.خیلی خوب بودم.

همون یکشنبه عمه کامیرا با کیمیا اومدندخونه ما ،منم تا ساعت 3 صبح بیدار بودم و بازی می کردم اما یه روز بیشتر اینجا نموندند خیلی کم بود ولی به من که خیلی خوش گذشت.

الان من می تونم غلت بزنم و روی شکم بخوابم ، سرم را هم بالا می گیرم. اما زود خسته می شم و می خوام مامان بغلم کنه. اسباب بازی هام را تو دستام می گیرم و باهاشون بازی می کنم. وقتی می خوام برم بغل مامان یا بابایی، دستام را بالا می گیرم و هی صداشون می کنم البته به زبون خودم. خیلی دوست دارم تو بغل مامانی باشم مامانی هم نگرانه که اگه من خیلی وابسته بشم موقع رفتن به سر کار باید چی کار کنه؟

هر چیزی را که به دستم بگیرم سمت دهنم می برم ، و لثه ام را باهاش می خارونم. هنوز دندون در نیاوردم.

تولد نیم سالگیم مبارک